نوروز

19 03 2009

امسال هم مانند جندین سال دیگر گذشت, تلخی ها , شیرینی ها, خاطره ها و رویدادهای گوناگون مانند صفحات کتابی یکی پشت دیگری آمدند و رفتند.

شروع و ختم امسال اما, برای من متفاوت از دیگر سالها بود, سال را با خرواری از آشفتگی ها و دلهره ها شروع کردم, و با روزهایی متفاوت به آخر سال رساندم, ختم امسال برایم از چند لحاظ متفاوت بود.

با شروع سال جدید دیگر نباید آنی باشم که سال قبل بودم,خواسته یا ناخواسته برنامه هایی که در سر داشتم تغییر میکند. زندگی نباید آنطوری که قبلا میخواستم به پیش برود و تلاشم از هم اکنون برای تغییر کلی ساختار زندگی ام و رفتارهایم است تا به گونه ای باشم که هم خواست خودم باشد  و هم قابل پذیرش برای دیگران

این را مینویسم تا سال دیگر و با شروع سالی نوی دیگری با امروز خود را مقایسه کنم و ببینم که آیا آنطور که باید و انتظار داشتم به اهدافم رسیده ام یا نه.

نوروز امسال در کابل خواهم بود , اگر چه دور بودنم از خانه در روزهای نوروز دیگر برایم عادی شده و تقریبا به تعداد انگشتهای دستهایم میرسد, ولی حسی دیگری دارم که آن سالها نداشتم.





شهری که از آن او نیستم

15 03 2009

مانده ام از این همه تفاوت در سطح زندگی مردم کابل, اینجا شهریست که بر شانه های شانس میچرخد, هیچ جایی را نمیابی که در آن قانون خریدار و یا حتی طرفدار داشته باشد.

به فاصله کمتر از دو کیلومتر در سطح شهر, آنچنان سطح زندگی و طبیعتا توقعات زندگی روزانه مردم تفاوت دارد که آدم انگشت به دهان میماند.

با وجود کثافت و بی نظم بودن تمام شهر چیزهایی میبینی که باور کردنش مشکل به نظر می آید.

  • در خیابان دستفروشهایی را میبینم که اجناس بی کیفیت را میفروشند و مردم با علم به عدم کیفیت آنها چاره  ای جز خرید ندارند, حتی گاهی به دنبال نوع بدل جنس میگردند , چرا؟ فقط برای اینکه اندکی ارزانتر است.در اینجا مردم برای این کار میکنند که زندگی کنند , در حقیقت زنده بمانند. و با این حال همه دوست دارند مبایلی داشته باشند که «آهنگ تصویری» در آن ثبت شود و قابلیت عکس گرفتن داشته باشد.
  • در همان خیابان تلویزیون بسیار بزرگی از سوی وزارت مخابرات نصب شده و تصاویر حمله وحشیانه یک گرگ به یک آهو و دریدن آن رادر قالب فیلمی مستند نشان میدهد, همانجا در کنار خیابان مردمی که خسته از کار روزانه برگشته اند -و یا حتی خسته از نیافتن کاری مستاصل نشسته اند- با علاقه این تصاویر را تماشا میکنند. و در پای همان تلویزیون مردی را میبینم که سینی کوچک و کثیف شیرینی را در پیش رو گذاشته و نگاه منتظرش امید خرید را در گامهای رهگذران جستجو میکند.
  • مردی را میبینم که فقط به خاطر پنج افغانی(کمتر از 10سنت) از خرید یک جنس منصرف میشود, با خود میگویم به راستی همین دو افغانی در زندگی او آنقدر نقش دارد که در خرج کردن آن مردد است؟
  • در فاصله ای کمتر از دو کیلومتر از همان نقطه  همان جنس را به بیش از بیست برابر میفروشند و خریدار با تفخر کامل تنها به این فکر میکند که از فلان دوکان (مغازه) مشهور خریداری کرده, اینجا ولی چیزی دیگری تغییر نمیکند, خریدار میداند که چیزی که خریده بی کیفیت است و ارزشش بسیار کمتر از آنچیزی که خریده , ولی باز هم میخرد فقط برای آنکه دوست دارد خریدش از یک فروشگاه مشهور در مکان مشهور کرده است. در اینجا نیز مردم فقط دوست دارند کار کنند تا زنده بمانند و باز کارهایی را انجام بدهند که میدانند درست نیست.

در اینجا (کابل) یا آنقدر در فقرو تلاش برای رهایی از آن  غوطه ور هستی که تصور داشتن یک هفته زندگی راحت برایت شکل یک آرزو را دارد , یا آنقدر در پول غوطه وری که آرزو میکنی این همه پول نداشته باشی و در عوض زندگی راحت و بی دردسر وواهمه و عاری از رشوه و فساد , داشته باشی .

در اینجا هیچ گاه نمیتوانم بین این همه تضاد خود خواسته به آرامی زندگی کنم.





تعطیلات

29 12 2008

1.امروز از طرف مدیر اداری دفتر یک ایمیل رسمی به دستم رسید که روزهای تعطیلات رسمی سال کاری 2009 رو اعلام کرده بود, تعداد روزهای رسمی تعطیلی به جز جمعه ها 13 روز بود که از این تعداد تنها 5 روز مربوط به تعطیلات رسمی آمریکا بود و بقیه تعطیلات رسمی افغانستان .برنامه ریزی این طایفه را خیلی دوست دارم و آشکارا آرزو میکنم بتوانم از آنها در این مورد تقلید کنم, رییس بخش از حالا برای سه ماه بعد و تعطیلاتش برنامه ریزی کرده و بلیط و هتل رزرو کرده.

شاید همین نکته به ظاهر ساده  یکی از دلایل پیشرفت این خارجی ها باشه, آخه هر روز به هر بهانه تعطیل رسمی از خودشون اختراع نمیکنن و البته روزهای تعطیلیشون رو هم به طور خیلی مفیدی طی میکنن و ازش استفاده میکنن و مثل ما  آسیایی ها نیستند که تنها به فکر یک روز تعطیل باشند تا بتونن تا ساعت 10 بخوابن و دو- سه تا فیلم ببینند.

2. مسیر برگشت از دفتر کارم تا محل اقامتم را معمولا برای هواخوری پیاده می آیم تا هم تفریحی باشد و هم کمی فکر کنم, توی این مسیر گاهی وقتها چیزهای جالبی میبینم , مثلا امشب فهمیدم دکاندارها (مغازه داران ) در خیابانی که منتهی به محل اقامتم میشود , هر شب که برق داشته باشند تا نیمه های شب باز هستند و هر وقت که برق نداشته باشن درست بعد از غروب آفتاب دکانها را میبندند و خیابان را تبدیل به جاده ای تاریک و غیر مسکونی میکنند. آخرین وعده برقدار کردن کابل سه ماه دیگر است . شاید زنده باشیم و ببینیم ( البته شهرخود من- هرات- برق درست و حسابی دارد).

3.کمی باید به خود بجنبم , نمیخواهم از طایفه پر سرعت پویش باز بمانم , خدا کند که این سمینارها زودتر تمام شوند.





برف

29 12 2008

این حالت شهر کابل هیچ وقت به مزاجم خوش نیامده , شب میخوابی و حس میکنی که روزی که گذشته چه روز زمستانی خوب و گرمی را گذرانده ای , ولی وقتی صبح از خواب بر میخیزی تمام شهر را پوشیده در برف میبینی,بدون هیچ نشانه قبلی.

اما گذشته از این زیبایی برف را در هیچ خلقت خداوندی دیگر ندیده ام؛ مخصوصا که این برف اولین برف در شهر کابل به حساب می آید و البته اولین بارش برفی است که من امسال دیده ام.

ای کاش فرصتی بود تا به بالای این تپه زیبای روبروی اتاقم میرفتم و …..

امروز روز اول ماه محرم است .ماهی که قدرت عشق را بر  مادی گران و قدرتمندان عالم ثابت کرد.

Kabul_29_12_08 (2)





امروز

28 12 2008

دیشب ساعت مبایل را عیار(تنظیم) کردم تا ساعت 7و نیم بیدار باشم,ولی از بخت بد یا نیک ,از ساعت 6ونیم از سروصدای بلندگوی(لاسپیکر)ماشین ترافیک نتونستم بخوابم.اتاقم رو به خیابان چهار راهی صدارت(کابل) است و هر صبح زیبایی معصومانه شفق افتاب بر روی تپه آدم را به وجد می آورد.