گزارش اختطاف شده ای از اختطافش!!!

13 09 2009

خیلی بیصدا و آرام آرام, قضیه دو خبرنگاری که معلوم نیست کی و از کجا داخل افغانستان شده اند و چطور به منطقه حادثه رسیده اند و چطور و چه زمانی ربوده شده اند , خبر داغ روزنامه ها و رسانه های داخل کشور شده است!!!.
صحبت از «استفان فارل» یا «استفن فارل» خبرنگار رسمی نیویورک تایمز و » سلطان منادی» همکار و مترجمش است که برای تهیه خبر در مورد چگونگی و علل بمباران تانکرهای ربوده شده به وسیله طالبان توسط نیروی های ناتو یا آیساف (ظاهرا معلوم نیست کدامشان!), به کندوز سفر کرده بودند و در آنجا ربوده شدند.
داستان پلیسی از اینجا آغاز میشود که تا لحظه آزاد سازی خبرنگار ربوده شده توسط نیروهای ویژه انگلیسی هیچ کسی دم از این آدم ربایی نمیزند.
جدای از اینکه چرا ریاست محترم امنیت ملی از قضیه آدم ربایی و زمان وقوع آن خبر نداشته و چرا به سادگی و بدون هیچ بازپرسی خبرنگار آزاد شده کمتر از بیست و چهار ساعت بعد از آزادیش از افغانستان خارج میشود. باید پرسید چرا خود این به اصطلاح خبرنگار بلافاصله و به محض رسیدن به کشورش با پررویی تمام گزارش و چشم دیدش را از این واقعه بدون در نظر گرفتن واقعیتها تهیه و به نشر میسپارد.
به قول نویسنده سایت http://www.wired.com , نکته جالب توجه این گزارش «استفن فارل» این است که او به مانند یک کارشناس و جاسوس حرفه ای تمام جزییات این رویداد را به خاطر داشته و بیان میکند, اعم از موقعیت استراتژیک طالبان در کندوز, تاثیر آنان بر امنیت منطقه, امکانات تسلیحاتی و نظامی آنان, امکانات اقتصادی و معلوماتی از این قبیل.
حال سوال اینجاست که چطور یک خبرنگار در کمتر از دو روز و در حالی که خود طعمه و در بند قهرمانان گزارش خود بوده توانسته این اطلاعات را به دست بیاورد. آیا «سلطان منادی» با او کمک کرده و رابط بین او و طالبان شده ؟ اگر چنین است آیا چیزی مهمتر از اینها را طالبان از طریق «سلطان منادی» به «استفن فارل» گفته اند که باعث به خطر افتادن جان او شده؟
به راستی تا کی باید در کشور خودمان توسط میهمانانی که خودمان فرا خواندیم توهین و تحقیر شویم؟
لازم به یاد آوریست که سلطان منادی و استفان فارل طی تهیه یک گزارش از بمباران کندوز توسط طالبان ربوده شدند و بعدا طی یک عملیات نجات استفان فارل آزاد شد و سلطان منادی باشلیک گلوله از فاصله نزدیک به زیر گلویش کشته شد.
برای دیدن گزارش به اصطلاح خبرنگار نیویورک تایمز از ربوده شدنش و از عملیات نجاتش کلیک کنید





انتخابات ریاست جمهوری

26 08 2009

انتخابات با همه سختیها و کمبودی ها تموم شد, حالا به قول معروف تازه داستان شروع شده, طالب ها میگردن دنبال کسانی که رای دادن و انگشتهای رنگیشون رو قطع میکنن. نامزدهای انتخابات هر کدوم خط و نشون میکشن که اگه نتیجه به نفعشون نشه از «راههای دیگری» برای رسیدن به حقشون استفاده میکنن.
توی این قیل و قال, خیلیها هم دارن آروم کار خودشون رو میکنن. شرکتهای هواپیمایی قیمت TICKETرو زیاد کردن, شرکتهای واردکننده قیمت مواد اولیه رو افزایش دادن و از همه مهمتر اینکه حالا هیچ کس به فکر اون نامزدهایی که حتی یک رای هم نیاورده اند نیست. شاید این موضوع در کشورهای دیگه مهم نباشه ولی اینجا خیلی مهمه. چون لازمه کاندیدا شدن دادن حداقل 10000 کارت رای دهی طرفداران به کمیسیون انتخاباته, پس حداقل تعداد رای هر نماینده نباید از 10000 رای کمتر باشه در حالی که تقریبا نیمی از کاندیداها حتی نصف این تعداد رای رو هم کسب نکرده اند!!!!.
پس نتیجه اخلاقی اینکه حتی خود کمیسیون انتخابات اولین نطفه های تقلب رو در انتخابات کاشته





28 06 2009

«»دل من تنها بود
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یک جا
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ی تو
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت یک پرده تور
که تو هرروز آن را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوارو دری
که تو هرروز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هرروز به آن می نگری
دل من رادیدی؟
ساکن کفش تو بود
یادت هست؟»»

دیریست که یادها در یادم نیست





تمام

5 05 2009

شاید به جرات بتوانم بگویم که قدش به شیشه موتر( ماشین) هم نمیرسید, با آن اندام ضعیف و نحیفش و با آن قدمهای کوچکش با موتر(ماشین) مسابقه گذاشته بود. صدا میزد و صدا میزد»کوته سنگی عاجل رو یالله بدو کوته سنگیییییی» گاهی جمله بر لبانش نیمه تمام میماند , نیمی از خستگی و درد حنجره و نیمی از دلواپسی اینکه مبادا راننده برود و پولی بابت این تبلیغ به وی نپردازد, پابه پای موتر (ماشین) میدود و داد میزند. در آخرین لحظه گویی خود راننده هم از خیر یک مسافر نداشته اش میگذرد و همچنان که در حال حرکت یک پنج روپیه ای را به سوی کودک پرتاپ میکند.
چهره کودک اما در این لحظه دیدنیست, دیدنی که نه نا دیدنیست.نیمی خندان از کسب معاش و نیمی نگران و هراسان از درد حنجره و نیمی دیگر از یاس, یاس بی ارزش بودن معاشی که گرفته , معاشی که حتی نمیتواند با آن یک قرص کامل نان را بخرد.
به راستی ما در کجای این جهان قرار داریم؟





نانوشته

27 04 2009

لحظه های نابی درزندگی پیش میاد که بعدها نه تنها به هیچ قیمتی نمیشه به دستشان آورد بلکه حتی لمس شیرینی های  آن هم دیگه ممکن نمیشه. 

الان در همان شرایطم , هر لحظه ام لحظه ای نابه که با وجود اینکه میدانم  تکرارشان برابم تقریبا غیر ممکنه ولی نمیتوانم  ذخیره شان کنم.  شاید روزی روزگاری که دوباره اینها را بخوانم حتی نتوانم به یاد بیاورم که چه بوده این لحظات ناب ولی……

برای چند روز گذشته آنقدر مشغول بوده ام که  به آسانی نمیتوانم  تا چند روز دیگر از دست پس لرزه هایش خلاص شوم. هفته بعد سفری که مدتهاست چشم به راهش بودم پیش رویم خواهد بود و مهمتر اینکه میدان کارزار و میدان سنجش . امیدی به جز موفق شدن برایم چاره ساز نخواهد بود.





نوروز

19 03 2009

امسال هم مانند جندین سال دیگر گذشت, تلخی ها , شیرینی ها, خاطره ها و رویدادهای گوناگون مانند صفحات کتابی یکی پشت دیگری آمدند و رفتند.

شروع و ختم امسال اما, برای من متفاوت از دیگر سالها بود, سال را با خرواری از آشفتگی ها و دلهره ها شروع کردم, و با روزهایی متفاوت به آخر سال رساندم, ختم امسال برایم از چند لحاظ متفاوت بود.

با شروع سال جدید دیگر نباید آنی باشم که سال قبل بودم,خواسته یا ناخواسته برنامه هایی که در سر داشتم تغییر میکند. زندگی نباید آنطوری که قبلا میخواستم به پیش برود و تلاشم از هم اکنون برای تغییر کلی ساختار زندگی ام و رفتارهایم است تا به گونه ای باشم که هم خواست خودم باشد  و هم قابل پذیرش برای دیگران

این را مینویسم تا سال دیگر و با شروع سالی نوی دیگری با امروز خود را مقایسه کنم و ببینم که آیا آنطور که باید و انتظار داشتم به اهدافم رسیده ام یا نه.

نوروز امسال در کابل خواهم بود , اگر چه دور بودنم از خانه در روزهای نوروز دیگر برایم عادی شده و تقریبا به تعداد انگشتهای دستهایم میرسد, ولی حسی دیگری دارم که آن سالها نداشتم.





آهنگ زندگی

18 03 2009

از این دست تصاویر زیاد میبینیم در اطرافمان, ولی این یکی کمی فرق داشت, چون در جوی های مخروبه و متعفن شهر مشغول نبود.
اینجا تپه های معروف منطقه غربی افغانستان به نام (آب خرما) است, و نزدیکترین آبادی به اینجا چیزی در حدود 30 کیلومتر فاصله دارد.
این نگاه چیزی نبود که مرا تحت تاثیر قرار داد, بلکه رضایتی بود که در لحن صدایش بود, او راضی بود _راضی که نه عادت کرده بود که راضی باشد_ و همین موضوع ,کار را برایش آسان میکرد.

پیرمرد کارگر

پیرمرد کارگر





مکرر

9 03 2009

سوار ماشین (موتر) میشوم و با خیال راحت لم میدهم. از تصور اینکه این دفعه از شر چند نقطه ایست و بازرسی( تلاشی) تا رسیدن به فرودگاه (میدان هوایی) راحت هستم لبخندی رندانه تحویل خودم میدهم .

اما خوشی ام چندان طول نمیکشد چون به محض اینکه میرسیم به ورودی فرودگاه, می شنوم که به خاطر یک میهمان عالیقدر!! هیچ وسیله نقلیه (موتر) اجازه ورود به بخش اصلی را ندارد حتی پلاک (پلت) قرمزها!!!!. به شانس درخشانم تبریک میگویم و پیاده میشوم. 4 قسمت آزاردهنده را طی میکنم و هر بار در جواب اینکه»فندک(لایتر), ماشین ریش یا تیغ توی ساک داری؟» نه میگویم. اما وقتی از اسکنر ها میگذرم و چراغ سبز میشود خودم هم متعجب میشوم که نکند این لوازم را با خودم نیاورده باشم!!!

توی سالن انتظار برای اینکه مطمئن شوم, نگاهی دزدکی به داخل ساک می اندازم و وقتی میبینم علاوه بر تیغ و ریش ماشین و حتی فندک (لایتر), اسپری آتش زا هم دارم , میترسم . اینهمه را با خودم تا اینجا آورده ام و کسی نفهمیده؟.

پرواز با تاخیر بیش از دو ساعت انجام میشود و من باز هم از لذتبخش ترین لحظه پرواز (اوج گرفتن) لذت میبرم و خودم را مثل پلنگ صورتی توی صندلی (چوکی) فشار میدهم.

تنها چیزی که از این سفرها به یادم میماند همینها هستند , همیشه عجله برای دیر نرسیدن و همیشه تاخیر ساعته, لذت اوج گرفتن و لبخند رسیدن به مقصد و …..

 

پی نوشت ماندگار :

دوم مارچ (مارس) ساعت 2 بعد از ظهر لجظه بود که تمام عمرم و تجربیاتم را به تمسخر گرفت. آن روز با تمام وجودم حس کردم که «چه زود دیر میشود» و چه زود میگذرد لجظه ها و آنوقت تو میمانی و عمری آه و افسوس که …..





افتخار

27 02 2009

میخوانم :

  • افغانستان در صدر کشورهای مورد توجه آمریکا قرار دارد.
  • افغانستان در صدر کشورهای تولید کننده و صادر کننده هرویین و تریاک جهان است.
  • افغانستان دربالای لیست سیاه کشورهای ناقض حقوق بشر قرار دارد.
  • افغانستان در صدر لیست سیاه کشورهای آلوده به فساد قرار دارد.
  • افغانستان اخیرا از رتبه دوم کشورهای خطرناک و نا امن جهان به رتبه اول ارتقا یافت.
  • افغانستان در صدر لیست کشورهای با اقتصاد ضعیف و وابسته به واردات قرار دارد.
  • افغانستان در لیست سیاه فدراسیون فوتبال اروپا قرار گرفته و تا اطلاع ثانوی قادر به انجام هیچ بازی در خاک اروپا نخواهد بود.

و نهایتا اینکه:

  • دارندگان پاسپورت افغانستان, بی ارزشترین مدرک شناسایی برای سفر را در دستانشان دارند.

ولی با همه اینها همیشه در بوق و کرنا میکنیم که مردم میهن دوست و با غیرتی هستیم و حتی حاضر نیستیم که یک وجب آنرا به بیگانه بدهیم؛ ولی با کمال پر رویی دست به هر کاری میزنیم بلکه بتوانیم به یکی از این کشورهای بیگانه  برویم و ازین کشور مملو از افتخار و غرور فرار کنیم!!, گاهی وقاحت غیرتمندانه مان غیر قابل تحمل میشود.

برای ثبوت لینکهای زیر را ببینید:

 

فرار دست جمعی تیم ملی نوجوانان افغانستان برای چهارمین بار

«گل پری , دوازده ساله ای که با طلای سفید! افغانی دست دوستی داده !

خلاصه ای از اوضاع مالی و اقتصادی افغانستان  و    موقعیت افغانستان در لیست

افغانستان در انتهای لیست کشورهای با محدودیت ویزا

موقعیت افغانستان در لیست سالانه کشورهای آلوده به فساد

در افغانستان همه چیز قابل فروش است!

مسولیت و جوابگویی مسوولان در افغانستان





دمکراسی

23 02 2009

 

باز هم نوبه های بیکاری!!

نشسته ام و مشغول کارم هستم و تلویزیون بی زبان هر لحظه به زبانی اظهار وجود میکند؛ توجه نمیکنم, تا اینکه صدای پخش یک تبلیغ مرا جلب میکند, از این دست تبلیغات را در هر کانال ماهواره (دیش) میتوان دید , ولی در سرزمین القاعده و تعصب هرگز نباید انتظار داشت ….., اما گویی اینکار هم ممکن شده.

خوشبختانه و یا بدبختانه !! دختری که این کالا را مغرفی میکند از خودمان نیست وگرنه …..

نمیدانم آیا پخش سریال تلویزیونی که در کشورهای دیگر تنها برای افراد بالاتر از 13 سال مجاز است نشانه ای از آزادی بیان و ترقی ظرفیت یکشبه مردم ماست یا نه  ولی شاید یکی از نشانه های دمکراسی ,پیشرفت وتکنولوژی؛ همین تبلیغ «»نوار بهداشتی مخصوص خانمها»» آنهم به صورت تجربی در تلویزیون باشد.!!!





سقوط شیرین آنها وسقوط تلخ ما!

19 01 2009

شاید شما هم در خبرها دیده و یا شنیده باشید که هواپیمای خطوط هوایی «یو اس ایر لاین» امریکابعد از ظهر روز پنج شنبه هفته قبل در رودخانه ای نزدیک محله مانهاتان نیویورک سقوط کرد.در طی چند ماه اخیر چند مورد مشابه در نقاط مختلف دنیا اتفاق افتاده , ولی چیزی که این سقوط را مهمتر جلوه میدهد و به تعبیر من سقوطی شیرین نامیده میشود چند نکته ظریف در مورد نحوه سقوط و تحقیقات و نتایج آن است:

-این هواپیما درست لحظه اوج گرفتن در آسمان به دسته ای از پرندگان بر میخورد و اصابت یک یا چند پرنده به موتورهای آن باعث از کار افتادن هر دو موتور و در نهایت سقوط آن شد, و این یعنی اینکه بر خلاف معمول هیچ نقصی در طیاره(هواپیما) یا عمله پرواز یا شرایط جوی وجود نداشته.(برای اینکه بدانید چطور یک پرنده میتواند باعث سقوط یک هوا پیما شود کلیک کنید).

-هواپیما به خواسته و تدبیرخود خلبان(پیلوت)در رودخانه سقوط داده شده تا آسیب کمتری به سرنشینان وارد شود, درحالی که به فاصله کمتر از چند کیلومتر دو فرودگاه(میدان هوایی)برای نشست اضطراری این هواپیما آماده شده بودند. ولی خلبان(پیلوت)ترجیح داده تا در رودخانه سقوط کند واین نشان از شجاعت پیلوت(خلبان) و دقت نظر او در مورد مسافرانش داشته.

-تمام 155 سرنشین هواپیما به سلامت نجات داده شدند که علت اصلی اینکار همان سقوط و عدم ضربه خوردن زیاد هواپیما بود در رودخانه بوده.

-به فاصله 4 روز از سقوط؛تحقیقات و عملیات شناسایی برای علت و یا علل سقوط به نتیجه رسید و بلافاصله به اطلاع مردم رسید.

خب حالا اینها به ما افغانها چه ربطی دارد ؟

به نظر من مهمترین وجه تمایز این حادثه  به غیر از سلامت مسافران,همین نکته آخری بود.الزام به راپوردهی(گزارش دهی) به مردم در مورد حوادث و سرعت عمل در تحقیقات.

وقتی به این سرعت نتیجه تحقیقات را در اینجا خواندم, ناخودآگاه یادم ازسقوط هواپیمای خطوط هوایی کام ایر در سال 1383 در نزدیک کابل آمد,که دو روز بعد از مفقود بودن هواپیما و بیخبری به کمک آیساف توانستند لاشه هواپیما رادر کوههای نزدیک کابل پیداکنند,همان وقت هیئتی بلافاصله مامور تحقیق شدند ولی تا امروز علت اصلی و روشنی برای آن در اختیار مردم قرار  نگرفت.گویی اصلا چنین حادثه ای رخ نداده و نباید به مردم و بستگان کشته شده گان جواب پس داد.

هر بار بلافاصله بعد ازهر حادثه ای از طرف رئیس محترم جمهور هیئتی تعیین میشوند و خرجها و سفرهای پر هزینه ای میکنند ولی حتی برای یک بار هم نشده که نتیجه این همه تحقیق به اطلاع مردم برسد.

کی دولت ما وظیفه خودخواهد دانست که باید به مردم جوابگو باشد؛ خدا میداند!

لینکهای مربوطه:

سقوط هواپیمای آمریکایی

علت سقوط هواپیمای آمریکایی

سقوط هواپیمای کام ایر

تصاویر هواپیمای سقوط کرده کام ایر در کوههای نزدیک کابل در سال 1383





خالی

13 01 2009

این روزها خالی شده ام از هر حس ؛ موجودی بی حس که سلسله وار کارها را انجام میدهد.

شنیدنها هم کمکم نمیکند, هر لحظه در بی خبری بودن را بیشتر میپسندم  در این طور مواقع.





تعطیلات

29 12 2008

1.امروز از طرف مدیر اداری دفتر یک ایمیل رسمی به دستم رسید که روزهای تعطیلات رسمی سال کاری 2009 رو اعلام کرده بود, تعداد روزهای رسمی تعطیلی به جز جمعه ها 13 روز بود که از این تعداد تنها 5 روز مربوط به تعطیلات رسمی آمریکا بود و بقیه تعطیلات رسمی افغانستان .برنامه ریزی این طایفه را خیلی دوست دارم و آشکارا آرزو میکنم بتوانم از آنها در این مورد تقلید کنم, رییس بخش از حالا برای سه ماه بعد و تعطیلاتش برنامه ریزی کرده و بلیط و هتل رزرو کرده.

شاید همین نکته به ظاهر ساده  یکی از دلایل پیشرفت این خارجی ها باشه, آخه هر روز به هر بهانه تعطیل رسمی از خودشون اختراع نمیکنن و البته روزهای تعطیلیشون رو هم به طور خیلی مفیدی طی میکنن و ازش استفاده میکنن و مثل ما  آسیایی ها نیستند که تنها به فکر یک روز تعطیل باشند تا بتونن تا ساعت 10 بخوابن و دو- سه تا فیلم ببینند.

2. مسیر برگشت از دفتر کارم تا محل اقامتم را معمولا برای هواخوری پیاده می آیم تا هم تفریحی باشد و هم کمی فکر کنم, توی این مسیر گاهی وقتها چیزهای جالبی میبینم , مثلا امشب فهمیدم دکاندارها (مغازه داران ) در خیابانی که منتهی به محل اقامتم میشود , هر شب که برق داشته باشند تا نیمه های شب باز هستند و هر وقت که برق نداشته باشن درست بعد از غروب آفتاب دکانها را میبندند و خیابان را تبدیل به جاده ای تاریک و غیر مسکونی میکنند. آخرین وعده برقدار کردن کابل سه ماه دیگر است . شاید زنده باشیم و ببینیم ( البته شهرخود من- هرات- برق درست و حسابی دارد).

3.کمی باید به خود بجنبم , نمیخواهم از طایفه پر سرعت پویش باز بمانم , خدا کند که این سمینارها زودتر تمام شوند.





آدامس (ساجق) و استیضاح

19 12 2008

 

روز پنجشنبه مجلس شورای ملی افغانستان وزیر صنایع و تجارت این کشور را با 127 رای به دلیل بی کفایتی و اهمال در تعیین و تثبیت قیمت مواد غذایی و مخصوصا مواد نفتی سلب اعتماد و صلاحیت شد.

جریان استیضاح برای اولین بار به طور علنی از رسانه ها پخش شد؛و مردم توانستند به طور زنده نحوه سوالات و جوابات و برخوردهای طرفین را ببینند.

نکته جالبی که در جریان استیضاح آدم را گاهی میخنداند و گاهی باعث تاسف میشد نحوه رفتار و برخورد نمایندگان و گاها وزیرصنایع و تجارت و همراهانش بود, ظاهرا کارگردان هم کمی زیرکی به کار میبرد وصحنه هایی را نشان میداد که جالب بود, از خنده های بسیار و سبک نمایندگان و بی توجه به موضوع جلسه گرفته تا خلال کردن دندان و آرایش کردن و البته آدامس جویدن.

اما جالب این بود که در اتمام جلسه رسمی یکی از نمایندگان به صدای بلند چیزی گفت که بسیار خنده دار بود, این نماینده که خیلی دوست داشتم بدانم کی بود گفت"" نمایندگان عزیز همین حالا یک هموطن از کشور آلمان(جرمنی) به من زنگ زد و گفت باعث شرمساری است که در جلسه علنی و پخش زنده نمایندگان ساجق (آدامس)میجوند, این هموطن از من خواهش کرد حداقل در جلسه علنی از اینکار خودداری کنند و باعث شرمساری ما نشوند"".

راستش هم توصیه خوب و بجایی بود و هم نشان از عدم توجه و بی پروایی و بی توجهی نمایندگان ملت داشت.

پ.ن: فردا برنامه برای پرواز به سمت یک پروژه در غرب کشور رو داریم ولی تمام پیش بینیهای هواشناسی نشان از برف و باران حکایت میکنند, امیدوارم پروازکنسل نشه.





پرواز

18 12 2008

 

چند روزی هست که دوباره برگشتم به شرکتی که دوره کار آموزی رو آنجا گذروندم. توی بخش جدید چند روزی رو تحت آموزش و تفهیم شغلی بودم و قراره که شنبه بریم برای بازبینی یک پروژه و البته ارزیابی من!!!.

توی این حال و هوا و برو بیاهم رییس بخش و هم مدیر بخش برنامه ریزی میخوان برن مرخصی و به اصطلاح تعطیلات کریسمس؛ برای همین امروز هیچ کس نفهمید چی کار میکنه و چی کار باید بکنه؛ هی جلسه بود و هی تفهیم برنامه ها تا بعد از تعطیلات کسی بیکار نمونه.

و در این گیر و دار ترسم از اینه که این همه باری که دارم میتونم به راحتی و تنهایی تا فرودگاه سالم برسونم.

توی یک ماه و نیم گذشته بیشتر از 6 بار با هواپیما این مسیر رو رفتم ولی اینبار حس دیگه ای دارم ,امیدوارم که بازم بتونم اون دشت ابری رو از بالا ببینم.





اراده

17 12 2008

دختری که با دیدن آن همه به فکر فرو میروند. این یک تبلیغ نیست ؛ این یک واقعیت است که ما نمی خواهیم ببینیم.

اینجا را ببینید





گل و باغ

15 12 2008

 

1. هر چی فکر میکنم نمیدونم چی میخواستم بنویسم.

 

2.یک شعر قشنگ :

«» با یار به گلزار شدم رهگذری

  بر گل نظری کردم از بی خبری

  دلدار به من گفت: که شرمت بادا

رخسار من اینجا و تو بر گل نگری؟»»

 

3. ظاهرا دیشب ماه منت بر زمینیان گذاشته و  حدود سی هزار کیلومتر به ما نزدیکتر شده تا بلکه بتونه جای خالی روشنایی ها رو مخصوصا در کابل بگیره.مبارکه





عید

8 12 2008

 

عید عشق بازی خدا با بنده گنهکار

عید اجازه

عید انکار

عید توفیق

عید قربان مبارک

پ.ن1 :

خبر عیدی :

مهاجران افغانی در ایران سالانه بیش از دو و نیم میلیون دلار ارز از کشور خارج میکنند!!!!. کسی نیست بگه این دو نیم میلیون دلار به چه قیمتیه؟ کسی نیست بگه وقتی جمعیت کل مهاجران دو و نیم میلیونه یعنی اینکه به ازای هر نفر یک دلار در سال. کسی نیست بگه این دو و نیم میلیون دلار چند هزارم درصد بازده کار این مهاجرانه؟

چرا همیشه نیمه خالی لیوان؟

پ.ن 2: دیگه خیلی وقته که کارم شده تولید سو تفاهم و دلخوری ؛ چرا؟





آنچه که در ما نیست

1 12 2008

دیروز شنیدم که وزیر کشور هند بعد ازقضیه حملات تروریستی در بمبئی استعفا کرده و دلیل اون رو هم مسایل اخلاقی این قضیه عنوان کرده ؛این قضیه چیز تازه ای در این گونه موارد نیست و اکثرا مسولان دولتی بعد از چنین وقایعی یا خودخواسته و یا به خواست غیر رسمی دولت و مردم استعفا میکنند و به نوعی از مردم عذرخواهی میکنند.

امادر کشور ما اگر وزیر محترم کشور(داخله) بخواد برای چنین چیزهایی استعفا کنه و وزیر دیگری مقرر بشه فکر نکنم مدت وزارت وزیر تازه مقرر شده بیش از 2 ماه باشه.

اینبار وقتی خبر استعفای وزیر کشور هند رو شنیدم نمیدونم چرا یاد دولت خودمون افتادم که وزیر خاطی و استیضاح شده ای که به رای مجلس (ولسی جرگه)باید برکنار میشد هنوز مشغول به کاره!!!.

حس مسولیت و تعهدی که در این اقدام وزیر کشور هند بود من رو یا خبری اندخت که یکی از دوستانم تعریف کرد؛اون گفت:

«»برای شرکتی کار میکنم که مسولیت ساخت یک مرکز آموزش و تربیتی پلیس ملی را دارد.بعد از اتمام کار و زمان تحویل دادن رسمی به مسولان نظامی رییس بخش ساختمانی از تحویل گرفتن امتناع کرد,وقتی دلیل را پرسیدیم گفت:اگر این مرکز را رسما تحویل بگیریم باید سربازان خود را _که تقریبا 800سرباز هستند_راباید به اینجا منقل کنیم و حال اینکه ما نمیتوانیم خودمان به تنهایی امنیت مرکز را تامین کنیم!!,شما بروید و با نیروهای آیساف صحبت کنیدهرگاه آنها چند واحد امنیتی را برای تامین امنیت به اینجا فرستادند ما هم رسما تحوی میگیریم!!!!.

خب از اینگونه سرباز و رییسی نباید انتظار برقراری نظم وامنیت عمومی در سطح کشور داشت. یاد همان مثل قدیمی افتادم که :

>>هر چه بگندد نمکش میزنند  وای به آن روز که بگندد نمک<<

آنچه هنوز در مانیست ,احساس مسولیت در قبال جامعه و مردم و آینده کشور است.





الهی و ربی من لی غیرک

29 11 2008

زیبا ترین دعا و مناجاتی است که هیچ گاه برام کهنه نمیشه